91/10/27
2:8 ع
مثل دریا بود آن همه غیرت
دروجود مردانی
از دیار آریایی
اندکی اما
این ورق بر گشت
رفت ودیگر هیچ
آن همه غیرت
دختر اینجا ، دختر آنجا
آبجی ما نیست
بلکه یک طعمه پیش چشمان است
مردکی دیدم با زن وفرزند
صد قدم میزد وسط بازار
خانمش بزک کرده ، چرب و ناز و آماده
می فروخت خود را مفت و مجانی
پیش چشمانی غرق تیز بینی
شاد وخوشحال است مرد امروزی
می فروشد او موی ناموسش
ساق پا تا ......خط کمربندی
ای پیک راستان خبر یار ما بگو....احوال گل به بلبل دستان سرا بگو.....ما محرمان خلوت انسیم غم مخور.....با یار آشنا سخن آشنا بگو.....برهم چو میزدآن سر زلفین مشکبار.....با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.....آن کس که منع ما زخرابات می کند.....گو درحضورپیر من این ماجرا بگو.....گردیگرت برآن دردولت گذربود.....بعداز ادی خدمت وعرض دعا بگو.....هرچندما بدیم تو مارابدان مگیر.....شاهانه ماجرای گناه گدا بگو....بر این فقیر نامه آن محتشم بخوان.....با این گدا حکایت آن پادشاه بگو.....جان ها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند....بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو.....جان پرور است قصه ارباب معرفت.....رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو